متن تخیلی درباره کره زمین:
در دور دستها، در کهکشان بسیار دور، کرهای به نام زمین وجود داشت که پر از شگفتیها و زیباییهای طبیعی بود. این کره، با ابرهای نرم و سفید خود، آسمانی آبی و دریاهایی به رنگ فیروزهای را در بر گرفته بود. در این زمین زیبا، کوهها همچون غولهای جاودانه به آسمان خیره شده بودند و جنگلها مانند جاهای مخفی و جادویی، خانه حیات وحش بودند.
در قلب این جنگلها، موجودات عجیبی زندگی میکردند. پرندگان رنگارنگی که هر روز صبح آوازهای دلنشینشان را سر میدادند و حیوانات شگفتانگیزی که هر یک داستانی جذاب در دل خود داشتند. روزی روزگاری، یک دختر بچه به نام ندا تصمیم گرفت تا به دل این جنگلها برود و رازهای آنها را کشف کند.
ندا با یک سبد کوچک به جنگل رفت و در جستجوی میوههای خوشمزه و گلهای زیبا بود. در عمق جنگل، به یک دریاچه جادویی رسید. آب دریاچه به رنگ نقرهای میدرخشید و در وسط آن، یک جزیره کوچک و سرسبز قرار داشت. ندا با کنجکاوی به جزیره نزدیک شد و بر روی آن، یک درخت بزرگ و پر از میوههای عجیب و غریب دید. او از میوهها چشید و ناگهان متوجه شد که هر یک از این میوهها قدرت خاصی دارد.
ندا دستش را دراز کرد و یکی از میوهها را برداشت. همین که آن را در دستش گرفت، صدایی از درخت شنید که گفت: "این میوه، قدرت دوستی را به تو میدهد. با محبت و دوستی، میتوانی هر مشکل را حل کنی." ندا با خوشحالی به خانه برگشت و از آن روز به بعد، با قدرت دوستی که به دست آورده بود، بر تمام مشکلاتش غلبه کرد و به یک دوست خوب برای همه موجودات جنگل تبدیل شد.
این داستان درسی به ما میدهد که محبت و دوستی میتواند دنیای ما را زیباتر کند و هر کجا که برویم، دوستی را با خود به همراه داشته باشیم.
این متن تخیلی میتواند به عنوان یک متن تمرینی برای نوشتن در فارسی ششم مورد استفاده قرار گیرد.